سعدی (غزلیات)/نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود) از سعدی |
' |
نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود | با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود | |
خاک شیراز چو دیبای منقش دیدم | وان همه صورت شاهد که بر آن دیبا بود | |
پارس در سایه اقبال اتابک ایمن | لیکن از ناله مرغان چمن غوغا بود | |
شکرین پسته دهانی به تفرج بگذشت | که چه گویم نتوان گفت که چون زیبا بود | |
یعلم الله که شقایق نه بدان لطف و سمن | نه بدان بوی و صنوبر نه بدان بالا بود | |
فتنه سامریش در نظر شورانگیز | نفس عیسویش در لب شکرخا بود | |
من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملکست | یار بت پیکر مه روی ملک سیما بود | |
دل سعدی و جهانی به دمی غارت کرد | همچو نوروز که بر خوان ملک یغما بود |