سعدی (غزلیات)/نظر از مدعیان بر تو نمیاندازم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (نظر از مدعیان بر تو نمیاندازم) از سعدی |
' |
نظر از مدعیان بر تو نمیاندازم | تا نگویند که من با تو نظر میبازم | |
آرزو میکندم در همه عالم صیدی | که نباشند رفیقان حسود انبازم | |
درد پنهان فراقم ز تحمل بگذشت | ور نه از دل نرسیدی به زبان آوازم | |
چون کبوتر بگرفتیم به دام سر زلف | دیده بردوختی از خلق جهان چون بازم | |
به سرانگشت بخواهی دل مسکینان برد | دست واپوش که من پنجه نمیاندازم | |
مطرب آهنگ بگردان که دگر هیچ نماند | که از این پرده که گفتی به درافتد رازم | |
کس ننالید در این عهد چو من در غم دوست | که به آفاق نظر میرود از شیرازم | |
چند گفتند که سعدی نفسی باز خود آی | گفتم از دوست نشاید که به خود پردازم |