سعدی (غزلیات)/نشنیدهام که ماهی بر سر نهد کلاهی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (نشنیدهام که ماهی بر سر نهد کلاهی) از سعدی |
' |
نشنیدهام که ماهی بر سر نهد کلاهی | یا سرو با جوانان هرگز رود به راهی | |
سرو بلند بستان با این همه لطافت | هر روزش از گریبان سر برنکرد ماهی | |
گر من سخن نگویم در حسن اعتدالت | بالات خود بگوید زین راستتر گواهی | |
روزی چو پادشاهان خواهم که برنشینی | تا بشنوی ز هر سو فریاد دادخواهی | |
با لشکرت چه حاجت رفتن به جنگ دشمن | تو خود به چشم و ابرو برهم زنی سپاهی | |
خیلی نیازمندان بر راهت ایستاده | گر میکنی به رحمت در کشتگان نگاهی | |
ایمن مشو که رویت آیینهایست روشن | تا کی چنین بماند وز هر کناره آهی | |
گویی چه جرم دیدی تا دشمنم گرفتی | خود را نمیشناسم جز دوستی گناهی | |
ای ماه سروقامت شکرانه سلامت | از حال زیردستان میپرس گاه گاهی | |
شیری در این قضیت کهتر شده ز موری | کوهی در این ترازو کمتر شده ز کاهی | |
ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم | وز رستنی نبینی بر گور من گیاهی | |
سعدی به هر چه آید گردن بنه که شاید | پیش که داد خواهی از دست پادشاهی |