سعدی (غزلیات)/نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول) از سعدی |
' |
نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول | در سرای به هم کرده از خروج و دخول | |
شب دراز دو چشمم بر آستان امید | که بامداد در حجره میزند مأمول | |
خمار در سر و دستش به خون هشیاران | خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول | |
بیار ساقی و همسایه گو دو چشم ببند | که من دو گوش بیاکندم از حدیث عذول | |
چنان تصور معشوق در خیال منست | که دیگرم متصور نمیشود معقول | |
حدیث عقل در ایام پادشاهی عشق | چنان شدست که فرمان عامل معزول | |
شکایت از تو ندارم که شکر باید کرد | گرفته خانه درویش پادشه به نزول | |
بر آن سماط که منظور میزبان باشد | شکم پرست کند التفات بر مأکول | |
به دوستی که ز دست تو ضربت شمشیر | چنان موافق طبع آیدم که ضرب اصول | |
مرا به عاشقی و دوست را به معشوقی | چه نسبتست بگویید قاتل و مقتول | |
مرا به گوش تو باید حکایت از لب خویش | دریغ باشد پیغام ما به دست رسول | |
درون خاطر سعدی مجال غیر تو نیست | چو خوش بود به تو از هر که در جهان مشغول |