سعدی (غزلیات)/ناچار هر که صاحب روی نکو بود

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سعدی (غزلیات) (ناچار هر که صاحب روی نکو بود)
از سعدی
'


ناچار هر که صاحب روی نکو بود هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود
ای گل تو نیز شوخی بلبل معاف دار کان جا که رنگ و بوی بود گفت و گو بود
نفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهی بعد از هزار سال که خاکش سبو بود
پاکیزه روی در همه شهری بود ولیک نه چون تو پاکدامن و پاکیزه خو بود
ای گوی حسن برده ز خوبان روزگار مسکین کسی که در خم چوگان چو گو بود
مویی چنین دریغ نباشد گره زدن بگذار تا کنار و برت مشک بو بود
پندارم آن که با تو ندارد تعلقی نه آدمی که صورتی از سنگ و رو بود
من باری از تو بر نتوانم گرفت چشم گم کرده دل هرآینه در جست و جو بود
بر می‌نیاید از دل تنگم نفس تمام چون ناله کسی که به چاهی فرو بود
سعدی سپاس دار و جفا بین و دم مزن کز دست نیکوان همه چیزی نکو بود