سعدی (غزلیات)/می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانه

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سعدی (غزلیات) (می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانه)
از سعدی
'


می‌برزند ز مشرق، شمع فلک زبانه ای ساقی صبوحی! دردِه مِیِ شَبانه
عقلم بِدُزد لَختی، چند اختیارِ دانش؟ هوشم ببر زمانی، تا کی غم زمانه؟
گر سنگ فتنه بارد، فرق منش سپر کن ور تیر طعنه آید، جان منش نشانه
گر مِی به جان دهندت، بستان، که پیش دانا ز آب حیات بهتر خاک شرابخانه
آن کوزه بر کفم نِه کآب حیات دارد هم طعم نار دارد، هم رنگ ناردانه
صوفی چگونه گردد گرد شراب صافی؟ گنجشک را نگنجد عنقا در آشیانه
دیوانگان نترسند از صُولت قیامت بشکیبد اسب چوبین از سیف و تازیانه
صوفی و کنج خلوت، سعدی و طرف صحرا صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه