سعدی (غزلیات)/مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست) از سعدی |
' |
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست | که راحت دل رنجور بیقرار منست | |
به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر | گرش به خواب ببینم که در کنار منست | |
اگر معایِنِه بینم که قصد جان دارد | به جان مضایِقه با دوستان نه کار منست | |
حقیقت آن که نه درخورد اوست جان عزیز | ولیک درخورِ امکان و اقتدار منست | |
نه اختیار منست این معاملت لیکن | رضای دوست مقدم بر اختیار منست | |
اگر هزار غمست از جفای او بر دل | هنوز بندهی اویم، که غمگسار منست | |
درون خلوت ما غیر در نمیگنجد | برو که هر که نه یار منست، بار منست | |
به لاله زار و گلستان نمیرود دل من | که یاد دوست گلستان و لاله زار منست | |
ستمگرا دل سعدی بسوخت در طلبت | دلت نسوخت که مسکین امیدوار منست | |
و گر مراد تو اینست بی مرادی من | تفاوتی نکند، چون مراد یار منست |