سعدی (غزلیات)/مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی) از سعدی |
' |
مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی | به زیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردی | |
قلم بر بیدلان گفتی نخواهم راند و هم راندی | جفا بر عاشقان گفتی نخواهم کرد و هم کردی | |
بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی | سگم خواندی و خشنودم جزاک الله کرم کردی | |
چه لطفست این که فرمودی مگر سبق اللسان بودت | چه حرفست این که آوردی مگر سهوالقلم کردی | |
عنایت با من اولیتر که تأدیب جفا دیدم | گل افشان بر سر من کن که خارم در قدم کردی | |
غنیمت دان اگر روزی به شادی دررسی ای دل | پس از چندین تحملها که زیر بار غم کردی | |
شب غمهای سعدی را مگر هنگام روز آمد | که تاریک و ضعیفش چون چراغ صبحدم کردی |