سعدی (غزلیات)/مویت رها مکن که چنین بر هم اوفتد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (مویت رها مکن که چنین بر هم اوفتد) از سعدی |
' |
مویت رها مکن که چنین بر هم اوفتد کاشوب حُسن روی تو در عالم اوفتد گر در خیال خلق پریوار بگذری فریاد در نهاد بنیآدم اوفتد افتاده تو شد دلم ای دوست، دست گیر در پای مفکنش! که چنین دل کم اوفتد در رویت آن که تیغ نظر میکشد به جهل مانند من به تیر بلا محکم اوفتد مشکن دلم که حُقهی راز نهان توست ترسم که راز در کف نامحرم اوفتد وقتست اگر بیایی و لب بر لبم نهی چندم به جست و جوی تو دم بر دم اوفتد؟ سعدی صبور باش بر این ریش دردناک باشد که اتفاق یکی مرهم اوفتد