سعدی (غزلیات)/من دوست میدارم جفا کز دست جانان میبرم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (من دوست میدارم جفا کز دست جانان میبرم) از سعدی |
' |
من دوست میدارم جفا کز دست جانان میبرم | طاقت نمیدارم ولی افتان و خیزان میبرم | |
از دست او جان میبرم تا افکنم در پای او | تا تو نپنداری که من از دست او جان میبرم | |
تا سر برآورد از گریبان آن نگار سنگ دل | هر لحظه از بیداد او سر در گریبان میبرم | |
خواهی به لطفم گو بخوان خواهی به قهرم گو بران | طوعا و کرها بندهام ناچار فرمان میبرم | |
درمان درد عاشقان صبرست و من دیوانهام | نه درد ساکن میشود نه ره به درمان میبرم | |
ای ساربان آهسته رو با ناتوانان صبر کن | تو بار جانان میبری من بار هجران میبرم | |
ای روزگار عافیت شکرت نکردم لاجرم | دستی که در آغوش بود اکنون به دندان میبرم | |
گفتم به پایان آورم در عمر خود با او شبی | حالا به عشق روی او روزی به پایان میبرم | |
سعدی دگربار از وطن عزم سفر کردی چرا | از دست آن ترک خطا یرغو به قاآن میبرم | |
من خود ندانم وصف او گفتن سزای قدر او | گل آورند از بوستان من گل به بستان میبرم |