سعدی (غزلیات)/من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم) از سعدی |
' |
من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم | تو به یک جرعه دیگر ببری از دستم | |
هر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمای | که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم | |
به حق مهر و وفایی که میان من و توست | که نه مهر از تو بریدم نه به کس پیوستم | |
پیش از آب و گل من در دل من مهر تو بود | با خود آوردم از آن جا نه به خود بربستم | |
من غلام توام از روی حقیقت لیکن | با وجودت نتوان گفت که من خود هستم | |
دایما عادت من گوشه نشستن بودی | تا تو برخاستهای از طلبت ننشستم | |
تو ملولی و مرا طاقت تنهایی نیست | تو جفا کردی و من عهد وفا نشکستم | |
سعدیا با تو نگفتم که مرو در پی دل | نروم باز گر این بار که رفتم جستم |