سعدی (غزلیات)/من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم) از سعدی |
' |
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم | حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم | |
تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری | که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم | |
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم | که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم | |
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد | که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم | |
هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی | مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم | |
گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت | مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم | |
گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد | گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم | |
مردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان | چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم | |
من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم | مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم | |
گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم | تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم | |
نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی | همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم | |
خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی | که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم |