سعدی (غزلیات)/من از آن روز که دربند توام آزادم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (من از آن روز که دربند توام آزادم) از سعدی |
' |
من از آن روز که دربند توام آزادم | پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم | |
همه غمهای جهان هیچ اثر مینکند | در من از بس که به دیدار عزیزت شادم | |
خرم آن روز که جان میرود اندر طلبت | تا بیایند عزیزان به مبارکبادم | |
من که در هیچ مقامی نزدم خیمهی اُنس | پیش تو رَخت بیفکندم و دل بنهادم | |
دانی از دولت وصلت چه طلب دارم؟ هیچ! | یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم | |
به وفای تو کزآن روز که دلبند منی | دل نبستم به وفای کس و در نگشادم | |
تا خیال قد و بالای تو در فکر منست | گر خلایق همه سَروَند، چو سرو آزادم | |
به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی | وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم | |
دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک | حاصل آنست که چون طبل تهی پربادم | |
مینماید که جفایِ فَلَک از دامنِ من | دستْ کوته نکند تا نَکَند بنیادم | |
ظاهر آنست که با سابقهی حُکم اَزَل | جَهد سودی نکند، تن به قضا دردادم | |
ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم؟ | داوری نیست که از وی بستاند دادم | |
دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت | وقت آنست که پُرسی خبر از بغدادم | |
هیچ شک نیست که فریاد من آن جا برسد | عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم | |
سعدیا! حب وطن گر چه حدیثیست صحیح | نتوان مُرد به سختی که من این جا زادم |