سعدی (غزلیات)/مرا تا نقره باشد میفشانم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (مرا تا نقره باشد میفشانم) از سعدی |
' |
مرا تا نقره باشد میفشانم | تو را تا بوسه باشد میستانم | |
و گر فردا به زندان میبرندم | به نقد این ساعت اندر بوستانم | |
جهان بگذار تا بر من سر آید | که کام دل تو بودی از جهانم | |
چه دامنهای گل باشد در این باغ | اگر چیزی نگوید باغبانم | |
نمیدانستم از بخت همایون | که سیمرغی فتد در آشیانم | |
تو عشق آموختی در شهر ما را | بیا تا شرح آن هم بر تو خوانم | |
سخنها دارم از دست تو در دل | ولیکن در حضورت بی زبانم | |
بگویم تا بداند دشمن و دوست | که من مستی و مستوری ندانم | |
مگو سعدی مراد خویش برداشت | اگر تو سنگ دل من مهربانم | |
اگر تو سرو سیمین تن بر آنی | که از پیشم برانی من بر آنم | |
که تا باشم خیالت میپرستم | و گر رفتم سلامت میرسانم |