سعدی (غزلیات)/مرا به عاقبت این شوخ سیمتن بکشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (مرا به عاقبت این شوخ سیمتن بکشد) از سعدی |
' |
مرا به عاقبت این شوخ سیمتن بکشد | چو شمع سوخته روزی در انجمن بکشد | |
به لطف اگر بخرامد هزار دل ببرد | به قهر اگر بستیزد هزار تن بکشد | |
اگر خود آب حیاتست در دهان و لبش | مرا عجب نبود کان لب و دهن بکشد | |
گر ایستاد حریفی اسیر عشق بماند | و گر گریخت خیالش به تاختن بکشد | |
مرا که قوت کاهی نه کی دهد زنهار | بلای عشق که فرهاد کوهکن بکشد | |
کسان عتاب کنندم که ترک عشق بگوی | به نقد اگر نکشد عشقم این سخن بکشد | |
به شرع عابد اوثان اگر بباید کشت | مرا چه حاجت کشتن که خود وثن بکشد | |
به دوستی گله کردم ز چشم شوخش گفت | عجب نباشد اگر مست تیغ زن بکشد | |
به یک نفس که برآمیخت یار با اغیار | بسی نماند که غیرت وجود من بکشد | |
به خنده گفت که من شمع جمعم ای سعدی | مرا از آن چه که پروانه خویشتن بکشد |