سعدی (غزلیات)/مرا از آن چه که بیرون شهر صحراییست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (مرا از آن چه که بیرون شهر صحراییست) از سعدی |
' |
مرا از آن چه که بیرون شهر صحراییست | قرین دوست به هر جا که هست خوش جاییست | |
کسی که روی تو دیدست از او عجب دارم | که باز در همه عمرش سر تماشاییست | |
امید وصل مدار و خیال دوست مبند | گرت به خویشتن از ذکر دوست پرواییست | |
چو بر ولایت دل دست یافت لشکر عشق | به دست باش که هر بامداد یغماییست | |
به بوی زلف تو با باد عیشها دارم | اگر چه عیب کنندم که بادپیماییست | |
فراغ صحبت دیوانگان کجا باشد | تو را که هر خم مویی کمند داناییست | |
ز دست عشق تو هر جا که میروم دستی | نهاده بر سر و خاری شکسته در پاییست | |
هزار سرو به معنی به قامتت نرسد | و گر چه سرو به صورت بلندبالاییست | |
تو را که گفت که حلوا دهم به دست رقیب | به دست خویشتنم زهر ده که حلواییست | |
نه خاص در سر من عشق در جهان آمد | که هر سری که تو بینی رهین سوداییاست | |
تو را ملامت سعدی حلال کی باشد | که بر کناری و او در میان دریاییست |