سعدی (غزلیات)/مجنون عشق را دگر امروز حالتست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (مجنون عشق را دگر امروز حالتست) از سعدی |
' |
مجنون عشق را دگر امروز حالتست | کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالتست | |
فرهاد را از آن چه که شیرینترش کند | این را شکیب نیست گر آن را ملالتست | |
عذرا که نانوشته بخواند حدیث عشق | داند که آب دیده وامق رسالتست | |
مطرب همین طریق غزل گو نگاه دار | کاین ره که برگرفت به جایی دلالتست | |
ای مدعی که میگذری بر کنار آب | ما را که غرقهایم ندانی چه حالتست | |
زین در کجا رویم که ما را به خاک او | و او را به خون ما که بریزد حوالتست | |
گر سر قدم نمیکنمش پیش اهل دل | سر بر نمیکنم که مقام خجالتست | |
جز یاد دوست هر چه کنی عمر ضایعست | جز سر عشق هر چه بگویی بطالتست | |
ما را دگر معامله با هیچ کس نماند | بیعی که بی حضور تو کردم اقالتست | |
از هر جفات بوی وفایی همیدهد | در هر تعنتیت هزار استمالتست | |
سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر او | علمی که ره به حق ننماید جهالتست |