سعدی (غزلیات)/متقلب درون جامه ناز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (متقلب درون جامه ناز) از سعدی |
' |
متقلب درون جامه ناز | چه خبر دارد از شبان دراز | |
عاقل انجام عشق میبیند | تا هم اول نمیکند آغاز | |
جهد کردم که دل به کس ندهم | چه توان کرد با دو دیده باز | |
زینهار از بلای تیر نظر | که چو رفت از کمان نیاید باز | |
مگر از شوخی تذروان بود | که فرودوختند دیده باز | |
محتسب در قفای رندانست | غافل از صوفیان شاهدباز | |
پارسایی که خمر عشق چشید | خانه گو با معاشران پرداز | |
هر که را با گل آشنایی بود | گو برو با جفای خار بساز | |
سپرت میبباید افکندن | ای که دل میدهی به تیرانداز | |
هر چه بینی ز دوستان کرمست | گر اهانت کنند و گر اعزاز | |
دست مجنون و دامن لیلی | روی محمود و خاک پای ایاز | |
هیچ بلبل نداند این دستان | هیچ مطرب ندارد این آواز | |
هر متاعی ز معدنی خیزد | شکر از مصر و سعدی از شیراز |