سعدی (غزلیات)/ما نتوانیم و عشق پنجه درانداختن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (ما نتوانیم و عشق پنجه درانداختن) از سعدی |
' |
ما نتوانیم و عشق پنجه درانداختن | قوت او میکند بر سر ما تاختن | |
گر دهیم ره به خویش یا نگذاری به پیش | هر دو به دستت درست کشتن و بنواختن | |
گر تو به شمشیر و تیر حمله بیاری رواست | چاره ما هیچ نیست جز سپر انداختن | |
کشتی در آب را از دو برون حال نیست | یا همه سود ای حکیم یا همه درباختن | |
مذهب اگر عاشقیست سنت عشاق چیست | دل که نظرگاه اوست از همه پرداختن | |
پایه خورشید نیست پیش تو افروختن | یا قد و بالای سرو پیش تو افراختن | |
هر که چنین روی دید جامه چو سعدی درید | موجب دیوانگیست آفت بشناختن | |
یا بگدازم چو شمع یا بکشندم به صبح | چاره همین بیش نیست سوختن و ساختن | |
ما سپر انداختیم با تو که در جنگ دوست | زخم توان خورد و تیغ بر نتوان آختن |