سعدی (غزلیات)/غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد) از سعدی |
' |
غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد | جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد | |
مرا گر دوستی با او به دوزخ میبرد شاید | به نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد | |
کسی را کاختیاری هست و محبوبی و مشروبی | مراد از بخت و حظ از عمر و مقصود از جهان دارد | |
برون از خوردن و خفتن حیاتی هست مردم را | به جانان زندگانی کن بهایم نیز جان دارد | |
محبت با کسی دارم کز او باخود نمیآیم | چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد | |
نه مردی گر به شمشیر از جفای دوست برگردی | دهل را کاندرون بادست ز انگشتی فغان دارد | |
به تشویش قیامت در که یار از یار بگریزد | محب از خاک برخیزد محبت همچنان دارد | |
خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی | به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد | |
یکی سر بر کنار یار و خواب صبح مستولی | چه غم دارد ز مسکینی که سر بر آستان دارد | |
چو سعدی عشق تنها باز و راحت بین و آسایش | به تنها ملک میراند که منظوری نهان دارد |