سعدی (غزلیات)/عیب یاران و دوستان هنرست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (عیب یاران و دوستان هنرست) از سعدی |
' |
عیب یاران و دوستان هنرست | سخن دشمنان نه معتبرست | |
مهر مهر از درون ما نرود | ای برادر که نقش بر حجرست | |
چه توان گفت در لطافت دوست | هر چه گویم از آن لطیفترست | |
آن که منظور دیده و دل ماست | نتوان گفت شمس یا قمرست | |
هر کسی گو به حال خود باشد | ای برادر که حال ما دگرست | |
تو که در خواب بودهای همه شب | چه نصیبت ز بلبل سحرست | |
آدمی را که جان معنی نیست | در حقیقت درخت بیثمرست | |
ما پراکندگان مجموعیم | یار ما غایبست و در نظرست | |
برگ تر خشک میشود به زمان | برگ چشمان ما همیشه ترست | |
جان شیرین فدای صحبت یار | شرم دارم که نیک مختصرست | |
این قدر دون قدر اوست ولیک | حد امکان ما همین قدرست | |
پرده بر خود نمیتوان پوشید | ای برادر که عشق پرده درست | |
سعدی از بارگاه قربت دوست | تا خبر یافتست بیخبرست | |
ما سر اینک نهادهایم به طوع | تا خداوندگار را چه سرست |