سعدی (غزلیات)/صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست) از سعدی |
' |
صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست | بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست | |
دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم | ور نسازد میبباید ساختن با خوی دوست | |
گر قبولم میکند مملوک خود میپرورد | ور براند پنجه نتوان کرد با بازوی دوست | |
هر که را خاطر به روی دوست رغبت میکند | بس پریشانی بباید بردنش چون موی دوست | |
دیگران را عید اگر فرداست ما را این دمست | روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست | |
هر کسی بی خویشتن جولان عشقی میکند | تا به چوگان که در خواهد فتادن گوی دوست | |
دشمنم را بد نمیخواهم که آن بدبخت را | این عقوبت بس که بیند دوست همزانوی دوست | |
هر کسی را دل به صحرایی و باغی میرود | هر کس از سویی به دررفتند و عاشق سوی دوست | |
کاش باری باغ و بستان را که تحسین میکنند | بلبلی بودی چو سعدی یا گلی چون روی دوست |