سعدی (غزلیات)/شمع بخواهد نشست بازنشین ای غلام
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (شمع بخواهد نشست بازنشین ای غلام) از سعدی |
' |
شمع بخواهد نشست، بازنشین ای غلام! | روی تو دیدن به صبح روز نماید تمام | |
مطرب یاران برفت، ساقی مستان بخفت | شاهد ما برقرار، مجلس ما بردوام | |
بلبلِ باغِ سرایْ صبح نشان میدهد | وز در ایوان بخاست بانگ خروسان بام | |
ما به تو پرداختیم خانه و هرچ اندر اوست | هر چه پسند شماست بر همه عالم حرام | |
خواهیَم آزاد کن، خواه قویتر ببند | مثل تو صیاد را کس نگریزد ز دام | |
هر که در آتش نرفت بیخبر از سوز ماست | سوخته داند که چیست پُختن سودای خام | |
اولم اندیشه بود تا نشود نام زشت | فارغم اکنون ز سنگ چون بشکستند جام | |
سعدی اگر نام و ننگ در سر او شد چه شد؟ | مرد ره عشق نیست کِش غم ننگست و نام |