سعدی (غزلیات)/شراب از دست خوبان سلسبیلست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (شراب از دست خوبان سلسبیلست) از سعدی |
' |
شراب از دست خوبان سلسبیلست | و گر خود خون میخواران سبیلست | |
نمیدانم رطب را چاشنی چیست | همیبینم که خرما بر نخیلست | |
نه وسمست آن به دلبندی خضیبست | نه سرمست آن به جادویی کحیلست | |
سرانگشتان صاحب دل فریبش | نه در حنا که در خون قتیلست | |
الا ای کاروان محمل برانید | که ما را بند بر پای رحیلست | |
هر آن شب در فراق روی لیلی | که بر مجنون رود لیلی طویلست | |
کمندش میدواند پای مشتاق | بیابان را نپرسد چند میلست | |
چو مور افتان و خیزان رفت باید | و گر خود ره به زیر پای پیلست | |
حبیب آن جا که دستی برفشاند | محب ار سر نیفشاند بخیلست | |
ز ما گر طاعت آید شرمساریم | و ز ایشان گر قبیح آید جمیلست | |
بدیل دوستان گیرند و یاران | ولیکن شاهد ما بیبدیلست | |
سخن بیرون مگوی از عشق سعدی | سخن عشقست و دیگر قال و قیلست |