سعدی (غزلیات)/سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (سفر دراز نباشد به پای طالب دوست) از سعدی |
' |
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست | که زنده ابدست آدمی که کشته اوست | |
شراب خورده معنی چو در سماع آید | چه جای جامه که بر خویشتن بدرد پوست | |
هر آن که با رخ منظور ما نظر دارد | به ترک خویش بگوید که خصم عربده جوست | |
حقیر تا نشماری تو آب چشم فقیر | که قطره قطره باران چون با هم آمد جوست | |
نمیرود که کمندش همیبرد مشتاق | چه جای پند نصیحت کنان بیهده گوست | |
چو در میانه خاک اوفتادهای بینی | از آن بپرس که چوگان از او مپرس که گوست | |
چرا و چون نرسد بندگان مخلص را | رواست گر همه بد میکنی بکن که نکوست | |
کدام سرو سهی راست با وجود تو قدر | کدام غالیه را پیش خاک پای تو بوست | |
بسی بگفت خداوند عقل و نشنیدم | که دل به غمزه خوبان مده که سنگ و سبوست | |
هزار دشمن اگر بر سرند سعدی را | به دوستی که نگوید بجز حکایت دوست | |
به آب دیده خونین نبشته قصه عشق | نظر به صفحه اول مکن که تو بر توست |