سعدی (غزلیات)/سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد) از سعدی |
' |
سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد | به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد | |
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد | خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد | |
ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری | که مهرش در میان جان و مهرش بر دهان باشد | |
پری رویا چرا پنهان شوی از مردم چشمم | پری را خاصیت آنست کز مردم نهان باشد | |
نخواهم رفتن از دنیا مگر در پای دیوارت | که تا در وقت جان دادن سرم بر آستان باشد | |
گر از رای تو برگردم بخیل و ناجوانمردم | روان از من تمنا کن که فرمانت روان باشد | |
به دریای غمت غرقم گریزان از همه خلقم | گریزد دشمن از دشمن که تیرش در کمان باشد | |
خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق | که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد | |
میانت را و مویت را اگر صد ره بپیمایی | میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد | |
به شمشیر از تو نتوانم که روی دل بگردانم | و گر میلم کشی در چشم میلم همچنان باشد | |
چو فرهاد از جهان بیرون به تلخی میرود سعدی | ولیکن شور شیرینش بماند تا جهان باشد |