سعدی (غزلیات)/سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت) از سعدی |
' |
سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت | تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت | |
تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی | کس دیگر نتواند که بگیرد جایت | |
همچو مستسقی بر چشمه نوشین زلال | سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت | |
روزگاریست که سودای تو در سر دارم | مگرم سر برود تا برود سودایت | |
قدر آن خاک ندارم که بر او میگذری | که به هر وقت همی بوسه دهد بر پایت | |
دوستان عیب کنندم که نبودی هشیار | تا فرورفت به گل پای جهان پیمایت | |
چشم در سر به چه کار آید و جان در تن شخص | گر تأمل نکند صورت جان آسایت | |
دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست | هم در آیینه توان دید مگر همتایت | |
روز آنست که مردم ره صحرا گیرند | خیز تا سرو بماند خجل از بالایت | |
دوش در واقعه دیدم که نگارین میگفت | سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت | |
عاشق صادق دیدار من آن گه باشی | که به دنیا و به عقبی نبود پروایت | |
طالب آنست که از شیر نگرداند روی | یا نباید که به شمشیر بگردد رایت |