سعدی (غزلیات)/ز من مپرس که در دست او دلت چونست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (ز من مپرس که در دست او دلت چونست) از سعدی |
' |
ز من مپرس که در دست او دلت چونست | ازو بپرس که انگشتهاش در خونست | |
و گر حدیث کنم تندرست را چه خبر | که اندرون جراحت رسیدگان چونست | |
به حسن طلعت لیلی نگاه مینکند | فتاده در پی بیچارهای که مجنونست | |
خیال روی کسی در سرست هر کس را | مرا خیال کسی کز خیال بیرونست | |
خجسته روز کسی کز درش تو بازآیی | که بامداد به روی تو فال میمونست | |
چنین شمایل موزون و قد خوش که تو راست | به ترک عشق تو گفتن نه طبع موزونست | |
اگر کسی به ملامت ز عشق برگردد | مرا به هر چه تو گویی ارادت افزونست | |
نه پادشاه منادی ز دست می مخورید | بیا که چشم و دهان تو مست و میگونست | |
کنار سعدی از آن روز کز تو دور افتاد | از آب دیده تو گویی کنار جیحونست |