سعدی (غزلیات)/ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست) از سعدی |
' |
ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست | بیا! بیا که غلام توام، بیا ای دوست | |
اگر جهان همه دشمن شود، ز دامن تو | به تیغ مرگ شود دست من رها، ای دوست | |
سرم فدای قفای ملامتست، چه باک؟ | گرم بود سخن دشمن از قفا، ای دوست | |
به ناز اگر بخرامی جهان خراب کنی | به خون خسته اگر تشنهای، هلا! ای دوست | |
چنان به داغ تو باشم که گر اجل برسد | به شرعم از تو ستانند خونبها ای دوست | |
وفای عهد نگه دار و از جفا بگذر | به حقِ آن که نیم یار بیوفا ای دوست | |
هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی | ز خاک نعره برآرم که: «مرحبا ای دوست» | |
غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت | مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست | |
اگر به خوردن خون آمدی، هلا برخیز | و گر به بردن دل آمدی، بیا ای دوست | |
بساز با من رنجور ناتوان ای یار | ببخش بر من مسکین بینوا ای دوست | |
حدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند؟ | به دشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست |