سعدی (غزلیات)/زینهار از دهان خندانش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (زینهار از دهان خندانش) از سعدی |
' |
زینهار از دهان خندانش | و آتش لعل و آب دندانش | |
مگر آن دایه کاین صنم پرورد | شهد بودست شیر پستانش | |
باغبان گر ببیند این رفتار | سرو بیرون کند ز بستانش | |
ور چنین حور در بهشت آید | همه خادم شوند غلمانش | |
چاهی اندر ره مسلمانان | نیست الا چه زنخدانش | |
چند خواهی چو من بر این لب چاه | متعطش بر آب حیوانش | |
شاید این روی اگر سبیل کند | بر تماشاکنان حیرانش | |
ساربانا جمال کعبه کجاست | که بمردیم در بیابانش | |
بس که در خاک میطپند چو گوی | از خم زلف همچو چوگانش | |
لاجرم عقل منهزم شد و صبر | که نبودند مرد میدانش | |
ما دگر بی تو صبر نتوانیم | که همین بود حد امکانش | |
از ملامت چه غم خورد سعدی | مرده از نیشتر مترسانش |