سعدی (غزلیات)/زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست) از سعدی |
' |
زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست | که از خدای بر او نعمتی و آلاییست | |
هر آن که با تو دمی یافتست در همه عمر | نیافتست اگرش بعد از آن تمناییست | |
هر آن که رای تو معلوم کرد و دیگربار | برای خود نفسی میزند نه بس راییست | |
نه عاشقست که هر ساعتش نظر به کسی | نه عارفست که هر روز خاطرش جاییست | |
مرا و یاد تو بگذار و کنج تنهایی | که هر که با تو به خلوت بود نه تنهاییست | |
به اختیار شکیبایی از تو نتوان بود | به اضطرار توان بود اگر شکیباییست | |
نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست | شب فراق تو هر شب که هست یلداییست | |
خلاص بخش خدایا همه اسیران را | مگر کسی که اسیر کمند زیباییست | |
حکیم بین که برآورد سر به شیدایی | حکیم را که دل از دست رفت شیداییست | |
ولیک عذر توان گفت پای سعدی را | در این لجم چو فروشد نه اولین پاییست |