سعدی (غزلیات)/دیر آمدی‌ای نگار سرمست

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سعدی (غزلیات) (دیر آمدی‌ای نگار سرمست)
از سعدی
'


دیر آمدی‌ای نگار سرمست! زودت ندهیم دامن از دست
بر آتش عشقت، آب تدبیر چندان که زدیم، بازنَنشست
از روی تو سر نمی‌توان تافت وز روی تو در نمی‌توان بست
از پیش تو راهِ رفتنم نیست چون ماهی اوفتاده در شست
سودایِ لبِ شکردهانان بس توبه صالحان که بشکست!
ای سروِ بلندِ بوستانی در پیشِ درختِ قامتت پست!
بیچاره کسی که از تو ببرید! آسوده تنی که با تو پیوست
چشمت به کرشمه، خون من ریخت وز قتلِ خطا چه غم خورد مست؟
سعدی! ز کمند خوبرویان تا جان داری نمی‌توان جست
ور سر ننهی در آستانش دیگر چه کنی؟ دری دگر هست؟