سعدی (غزلیات)/دیدی که وفا به جا نیاوردی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (دیدی که وفا به جا نیاوردی) از سعدی |
' |
دیدی که وفا به جا نیاوردی | رفتی و خلاف دوستی کردی | |
بیچارگیم به چیز نگرفتی | درماندگیم به هیچ نشمردی | |
من با همه جوری از تو خشنودم | تو بی گنهی ز من بیازردی | |
خود کردن و جرم دوستان دیدن | رسمیست که در جهان تو آوردی | |
نازت برم که نازک اندامی | بارت بکشم که نازپروردی | |
ما را که جراحتست خون آید | درد تو چنم که فارغ از دردی | |
گفتم که نریزم آب رخ زین بیش | بر خاک درت که خون من خوردی | |
وین عشق تو در من آفریدستند | هرگز نرود ز زعفران زردی | |
ای ذره تو در مقابل خورشید | بیچاره چه میکنی بدین خردی | |
در حلقه کارزار جان دادن | بهتر که گریختن به نامردی | |
سعدی سپر از جفا نیندازد | گل با گیهست و صاف با دردی |