سعدی (غزلیات)/دو چشم مست تو برداشت رسم هشیاری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (دو چشم مست تو برداشت رسم هشیاری) از سعدی |
' |
دو چشم مست تو برداشت رسم هشیاری | و گر نه فتنه ندیدی به خواب بیداری | |
زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری | سپهر با تو چه پهلو زند به غداری | |
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت | به دوستیت وصیت نکرد و دلداری | |
چو گل لطیف ولیکن حریف او باشی | چو زر عزیز ولیکن به دست اغیاری | |
به صید کردن دلها چه شوخ و شیرینی | به خیره کشتن تنها چه جلد و عیاری | |
دلم ربودی و جان میدهم به طیبت نفس | که هست راحت درویش در سبکباری | |
گر افتدت گذری بر وجود کشته عشق | سخن بگوی که در جسم مرده جان آری | |
گرت ارادت باشد به شورش دل خلق | بشور زلف که در هر خمی دلی داری | |
چو بت به کعبه نگونسار بر زمین افتد | به پیش قبله رویت بتان فرخاری | |
دهان پرشکرت را مثل به نقطه زنند | که روی چون قمرت شمسهایست پرگاری | |
به گرد نقطه سرخت عذار سبز چنان | که نیم دایرهای برکشند زنگاری | |
هزار نامه پیاپی نویسمت که جواب | اگر چه تلخ دهی در سخن شکرباری | |
ز خلق گوی لطافت تو بردهای امروز | به خوبرویی و سعدی به خوب گفتاری |