سعدی (غزلیات)/دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت) از سعدی |
' |
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت | اَبر چَشمَم بر رُخ از سودای دل سیلاب داشت | |
نَز تفکر عقلِ مسکین پایگاه صبر دید | نَز پریشانی دلِ شوریده چَشم خواب داشت | |
کُوس غارت زد فِراقت گرد شهرستان دل | شَحنهٔ عشقت سرای عقل در طَبطاب داشت | |
نقش نامت کرده دلْ محراب تسبیح وجود | تا سحر تسبیحگویان روی در محراب داشت | |
دیدهام میجُست و گفتندم نبینی روی دوست | عاقبت معلوم کردم کاندر او سیماب داشت | |
روزگار عشق خوبان شهد فائق می نمود | باز دانستم که شهدآلوده زهر ناب داشت | |
سعدی! این ره مشکل افتادست در دریای عشق | اول آخر در صبوری اندکی پایاب داشت |