سعدی (غزلیات)/دلی که دید که غایب شدست از این درویش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (دلی که دید که غایب شدست از این درویش) از سعدی |
' |
دلی که دید که غایب شدست از این درویش | گرفته از سر مستی و عاشقی سر خویش | |
به دست آن که فتادست اگر مسلمانست | مگر حلال ندارد مظالم درویش | |
دل شکسته مروت بود که بازدهند | که باز میدهد این دردمند را دل ریش | |
مه دوهفته اسیرش گرفت و بند نهاد | دو هفته رفت که از وی خبر نیامد بیش | |
رمیدهای که نه از خویشتن خبر دارد | نه از ملامت بیگانه و نصیحت خویش | |
به شادکامی دشمن کسی سزاوارست | که نشنود سخن دوستان نیک اندیش | |
کنون به سختی و آسانیش بباید ساخت | که در طبیعت زنبور نوش باشد و نیش | |
دگر به یار جفاکار دل منه سعدی | نمیدهیم و به شوخی همیبرند از پیش |