سعدی (غزلیات)/در وصف نیاید که چه شیرین دهنست آن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (در وصف نیاید که چه شیرین دهنست آن) از سعدی |
' |
در وصف نیاید که چه شیرین دهنست آن | اینست که دور از لب و دندان منست آن | |
عارض نتوان گفت که دور قمرست این | بالا نتوان خواند که سرو چمنست آن | |
در سرو رسیدست ولیکن به حقیقت | از سرو گذشتست که سیمین بدنست آن | |
هرگز نبود جسم بدین حسن و لطافت | گویی همه روحست که در پیرهنست آن | |
خالست بر آن صفحه سیمین بناگوش | یا نقطهای از غالیه بر یاسمنست آن | |
فی الجمله قیامت تویی امروز در آفاق | در چشم تو پیداست که باب فتنست آن | |
گفتم که دل از چنبر زلفت برهانم | ترسم نرهانم که شکن بر شکنست آن | |
هر کس که به جان آرزوی وصل تو دارد | دشوار برآید که محقر ثمنست آن | |
مردی که ز شمشیر جفا روی بتابد | در کوی وفا مرد مخوانش که زنست آن | |
گر خسته دلی نعره زند بر سر کویی | عیبش نتوان گفت که بی خویشتنست آن | |
نزدیک من آنست که هر جرم و خطایی | کز صاحب وجه حسن آید حسنست آن | |
سعدی سر سودای تو دارد نه سر خویش | هر جامه که عیار بپوشد کفنست آن |