سعدی (غزلیات)/خوش میروی به تنها تنها فدای جانت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (خوش میروی به تنها تنها فدای جانت) از سعدی |
' |
خوش میروی به تنها تنها فدای جانت | مدهوش میگذاری یاران مهربانت | |
آیینهای طلب کن تا روی خود ببینی | وز حسن خود بماند انگشت در دهانت | |
قصد شکار داری یا اتفاق بستان | عزمی درست باید تا میکشد عنانت | |
ای گلبن خرامان با دوستان نگه کن | تا بگذرد نسیمی بر ما ز بوستانت | |
رخت سرای عقلم تاراج شوق کردی | ای دزد آشکارا میبینم از نهانت | |
هر دم کمند زلفت صیدی دگر بگیرد | پیکان غمزه در دل ز ابروی چون کمانت | |
دانی چرا نخفتم تو پادشاه حسنی | خفتن حرام باشد بر چشم پاسبانت | |
ما را نمیبرازد با وصلت آشنایی | مرغی لبقتر از من باید هم آشیانت | |
من آب زندگانی بعد از تو مینخواهم | بگذار تا بمیرم بر خاک آستانت | |
من فتنه زمانم وان دوستان که داری | بی شک نگاه دارند از فتنه زمانت | |
سعدی چو دوست داری آزاد باش و ایمن | ور دشمنی بباشد با هر که در جهانت |