سعدی (غزلیات)/خوش بود یاری و یاری بر کنار سبزه زاری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (خوش بود یاری و یاری بر کنار سبزه زاری) از سعدی |
' |
خوش بود یاری و یاری بر کنار سبزه زاری | مهربانان روی بر هم وز حسودان برکناری | |
هر که را با دلستانی عیش میافتد زمانی | گو غنیمت دان که دیگر دیر دیر افتد شکاری | |
راحت جانست رفتن با دلارامی به صحرا | عین درمانست گفتن درد دل با غمگساری | |
هر که منظوری ندارد عمر ضایع میگذارد | اختیار اینست دریاب ای که داری اختیاری | |
عیش در عالم نبودی گر نبودی روی زیبا | گر نه گل بودی نخواندی بلبلی بر شاخساری | |
بار بی اندازه دارم بر دل از سودای جانان | آخر ای بی رحم باری از دلی برگیر باری | |
دانی از بهر چه معنی خاک پایت مینباشم | تا تو را ننشیند از من بر دل نازک غباری | |
ور تو را با خاکساری سر به صحبت درنیاید | بر سر راهت بیفتم تا کنی بر من گذاری | |
زندگانی صرف کردن در طلب حیفی نباشد | گر دری خواهد گشودن سهل باشد انتظاری | |
دوستان معذور دارند از جوانمردی و رحمت | گر بنالد دردمندی یا بگرید بیقراری | |
رفتنش دل میرباید گفتنش جان میفزاید | با چنین حسن و لطافت چون کند پرهیزگاری | |
عمر سعدی گر سر آید در حدیث عشق شاید | کو نخواهد ماند بی شک وین بماند یادگاری |