سعدی (غزلیات)/خوشست درد که باشد امید درمانش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (خوشست درد که باشد امید درمانش) از سعدی |
' |
خوشست درد که باشد امید درمانش | دراز نیست بیابان که هست پایانش | |
نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست | که جان سپر نکنی پیش تیربارانش | |
عدیم را که تمنای بوستان باشد | ضرورتست تحمل ز بوستانبانش | |
وصال جان جهان یافتن حرامش باد | که التفات بود بر جهان و بر جانش | |
ز کعبه روی نشاید به ناامیدی تافت | کمینه آن که بمیریم در بیابانش | |
اگر چه ناقص و نادانم این قدر دانم | که آبگینه من نیست مرد سندانش | |
ولیک با همه عیب احتمال یار عزیز | کنند چون نکنند احتمال هجرانش | |
گر آید از تو برویم هزار تیر جفا | جفاست گر مژه بر هم زنم ز پیکانش | |
حریف را که غم جان خویشتن باشد | هنوز لاف دروغست عشق جانانش | |
حکیم را که دل از دست رفت و پای از جای | سر صلاح توقع مدار و سامانش | |
گلی چو روی تو گر ممکنست در آفاق | نه ممکنست چو سعدی هزاردستانش |