سعدی (غزلیات)/خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن) از سعدی |
' |
خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن | نبایستی نمود این روی و دیگربار بنهفتن | |
گدایی پادشاهی را به شوخی دوست میدارد | نه بی او میتوان بودن نه با او میتوان گفتن | |
هزارم درد میباشد که میگویم نهان دارم | لبم با هم نمیآید چو غنچه روز بشکفتن | |
ز دستم بر نمیخیزد که انصاف از تو بستانم | روا داری گناه خویش وان گه بر من آشفتن | |
که میگوید به بالای تو ماند سرو بستانی | بیاور در چمن سروی که بتواند چنین رفتن | |
چنانت دوست میدارم که وصلم دل نمیخواهد | کمال دوستی باشد مراد از دوست نگرفتن | |
مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی | محبت کار فرهادست و کوه بیستون سفتن | |
نصیحت گفتن آسانست سرگردان عاشق را | ولیکن با که میگویی که نتواند پذیرفتن | |
شکایت پیش از این حالت به نزدیکان و غمخواران | ز دست خواب میکردم کنون از دست ناخفتن | |
گر از شمشیر برگردی نه عالی همتی سعدی | تو کز نیشی بیازردی نخواهی انگبین رفتن |