سعدی (غزلیات)/خرم آن روز که چون گل به چمن بازآیی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (خرم آن روز که چون گل به چمن بازآیی) از سعدی |
' |
خرم آن روز که چون گل به چمن بازآیی | یا به بستان به در حجره من بازآیی | |
گلبن عیش من آن روز شکفتن گیرد | که تو چون سرو خرامان به چمن بازآیی | |
شمع من روز نیامد که شبم بفروزی | جان من وقت نیامد که به تن بازآیی | |
آب تلخست مدامم چو صراحی در حلق | تا تو یک روز چو ساغر به دهن بازآیی | |
کی به دیدار من ای مهرگسل برخیزی | کی به گفتار من ای عهدشکن بازآیی | |
مرغ سیر آمدهای از قفس صحبت و من | دام زاری بنهم بو که به من بازآیی | |
من خود آن بخت ندارم که به تو پیوندم | نه تو آن لطف نداری که به من بازآیی | |
سعدی آن دیو نباشد که به افسون برود | هیچت افتد که چو مردم به سخن بازآیی |