سعدی (غزلیات)/حدیث عشق به طومار در نمیگنجد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (حدیث عشق به طومار در نمیگنجد) از سعدی |
' |
حدیث عشق به طومار در نمیگنجد | بیان دوست به گفتار در نمیگنجد | |
سماع انس که دیوانگان از آن مستند | به سمع مردم هشیار در نمیگنجد | |
میسرت نشود عاشقی و مستوری | ورع به خانه خمار در نمیگنجد | |
چنان فراخ نشستست یار در دل تنگ | که بیش زحمت اغیار در نمیگنجد | |
تو را چنان که تویی من صفت ندانم کرد | که عرض جامه به بازار در نمیگنجد | |
دگر به صورت هیچ آفریده دل ندهم | که با تو صورت دیوار در نمیگنجد | |
خبر که میدهد امشب رقیب مسکین را | که سگ به زاویه غار در نمیگنجد | |
چو گل به بار بود همنشین خار بود | چو در کنار بود خار در نمیگنجد | |
چنان ارادت و شوقست در میان دو دوست | که سعی دشمن خون خوار در نمیگنجد | |
به چشم دل نظرت میکنم که دیده سر | ز برق شعله دیدار در نمیگنجد | |
ز دوستان که تو را هست جای سعدی نیست | گدا میان خریدار در نمیگنجد |