سعدی (غزلیات)/جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد) از سعدی |
' |
جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد | یاری که تحمل نکند یار نباشد | |
گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت | بسیار مگویید که بسیار نباشد | |
آن بار که گردون نکشد یار سبکروح | گر بر دل عشاق نهد بار نباشد | |
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی | تا شب نرود صبح پدیدار نباشد | |
آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق | با آن نتوان گفت که بیدار نباشد | |
از دیده من پرس که خواب شب مستی | چون خاستن و خفتن بیمار نباشد | |
گر دست به شمشیر بری عشق همانست | کان جا که ارادت بود انکار نباشد | |
از من مشنو دوستی گل مگر آن گاه | کم پای برهنه خبر از خار نباشد | |
مرغان قفس را المی باشد و شوقی | کان مرغ نداند که گرفتار نباشد | |
دل آینه صورت غیبست ولیکن | شرطست که بر آینه زنگار نباشد | |
سعدی حیوان را که سر از خواب گران شد | دربند نسیم خوش اسحار نباشد | |
آن را که بصارت نبود یوسف صدیق | جایی بفروشد که خریدار نباشد |