سعدی (غزلیات)/تو کدامی و چه نامی که چنین خوب خرامی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (تو کدامی و چه نامی که چنین خوب خرامی) از سعدی |
' |
تو کدامی و چه نامی که چنین خوب خرامی | خون عشاق حلالست زهی شوخ حرامی | |
بیم آنست دمادم که چو پروانه بسوزم | از تغابن که تو چون شمع چرا شاهد عامی | |
فتنه انگیزی و خون ریزی و خلقی نگرانت | که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی | |
مگر از هیت شیرین تو میرفت حدیثی | نیشکر گفت کمر بستهام اینک به غلامی | |
کافر ار قامت همچون بت سنگین تو بیند | بار دیگر نکند سجده بتهای رخامی | |
بنشین یک نفس ای فتنه که برخاست قیامت | فتنه نادر بنشیند چو تو در حال قیامی | |
بلعجب باشد از این خلق که رویت چو مه نو | مینمایند به انگشت و تو خود بدر تمامی | |
کس نیارد که کند جور در اقبال اتابک | تو چنین سرکش و بیچاره کش از خیل کدامی | |
آفت مجلس و میدان و هلاک زن و مردی | فتنه خانه و بازار و بلای در و بامی | |
در سر کار تو کردم دل و دین با همه دانش | مرغ زیرک به حقیقت منم امروز و تو دامی | |
طاقتم نیست ز هر بیخبری سنگ ملامت | که تو در سینه سعدی چو چراغ از پس جامی |