سعدی (غزلیات)/تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی) از سعدی |
' |
تو پری زاده ندانم ز کجا میآیی | کادمیزاده نباشد به چنین زیبایی | |
راست خواهی نه حلالست که پنهان دارند | مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی | |
سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ | نتواند که کند دعوی همبالایی | |
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست | عیبت آنست که بر بنده نمیبخشایی | |
به خدا بر تو که خون من بیچاره مریز | که من آن قدر ندارم که تو دست آلایی | |
بی رخت چشم ندارم که جهانی بینم | به دو چشمت که ز چشمم مرو ای بینایی | |
نه مرا حسرت جاست و نه اندیشه مال | همه اسباب مهیاست تو در میبایی | |
بر من از دست تو چندان که جفا میآید | خوشتر و خوبتر اندر نظرم میآیی | |
دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست | چاره بعد از تو ندانیم بجز تنهایی | |
ور به خواری ز در خویش برانی ما را | همچنان شکر کنیمت که عزیز مایی | |
من از این در به جفا روی نخواهم پیچید | گر ببندی تو به روی من و گر بگشایی | |
چه کند داعی دولت که قبولش نکنند | ما حریصیم به خدمت تو نمیفرمایی | |
سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد | به چنین زیور معنی که تو میآرایی | |
باد نوروز که بوی گل و سنبل دارد | لطف این باد ندارد که تو میپیمایی |