سعدی (غزلیات)/تو را خود یک زمان با ما سر صحرا نمیباشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (تو را خود یک زمان با ما سر صحرا نمیباشد) از سعدی |
' |
تو را خود یک زمان با ما سر صحرا نمیباشد | چو شمست خاطر رفتن بجز تنها نمیباشد | |
دو چشم از ناز در پیشت فراغ از حال درویشت | مگر کز خوبی خویشت نگه در ما نمیباشد | |
ملک یا چشمه نوری پری یا لعبت حوری | که بر گلبن گل سوری چنین زیبا نمیباشد | |
پری رویی و مه پیکر سمن بویی و سیمین بر | عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمیباشد | |
چو نتوان ساخت بی رویت بباید ساخت با خویت | که ما را از سر کویت سر دروا نمیباشد | |
مرو هر سوی و هر جاگه که مسکینان نیند آگه | نمیبیند کست ناگه که او شیدا نمیباشد | |
جهانی در پیت مفتون به جای آب گریان خون | عجب میدارم از هامون که چون دریا نمیباشد | |
همه شب میپزم سودا به بوی وعده فردا | شب سودای سعدی را مگر فردا نمیباشد | |
چرا بر خاک این منزل نگریم تا بگیرد گل | ولیکن با تو آهن دل دمم گیرا نمیباشد |