سعدی (غزلیات)/تو خون خلق بریزی و روی درتابی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (تو خون خلق بریزی و روی درتابی) از سعدی |
' |
تو خون خلق بریزی و روی درتابی | ندانمت چه مکافات این گنه یابی | |
تصد عنی فی الجور و النوی لکن | الیک قلبی یا غایه المنی صاب | |
چو عندلیب چه فریادها که میدارم | تو از غرور جوانی همیشه در خوابی | |
الی العداه وصلتم و تصحبونهم | و فی ودادکم قد هجرت احبابی | |
نه هر که صاحب حسنست جور پیشه کند | تو را چه شد که خود اندر کمین اصحابی | |
احبتی امرونی بترک ذکراه | لقد اطعت ولکن حبه آبی | |
غمت چگونه بپوشم که دیده بر رویت | همی گواهی بر من دهد به کذابی | |
مرا تو بر سر آتش نشاندهای عجب آنک | منم در آتش و از حال من تو درتابی | |
من از تو سیر نگردم که صاحب استسقا | نه ممکنست که هرگز رسد به سیرابی |