سعدی (غزلیات)/تو خود به صحبت امثال ما نپردازی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (تو خود به صحبت امثال ما نپردازی) از سعدی |
' |
تو خود به صحبت امثال ما نپردازی | نظر به حال پریشان ما نیندازی | |
وصال ما و شما دیر متفق گردد | که من اسیر نیازم تو صاحب نازی | |
کجا به صید ملخ همتت فروآید | بدین صفت که تو باز بلندپروازی | |
به راستی که نه همبازی تو بودم من | تو شوخ دیده مگس بین که میکند بازی | |
ز دست ترک ختایی کسی جفا چندان | نمیبرد که من از دست ترک شیرازی | |
و گر هلاک منت درخورست باکی نیست | قتیل عشق شهیدست و قاتلش غازی | |
کدام سنگ دلست آن که عیب ما گوید | گر آفتاب ببینی چو موم بگدازی | |
میسرت نشود سر عشق پوشیدن | که عاقبت بکند رنگ روی غمازی | |
چه جرم رفت که با ما سخن نمیگویی | چه دشمنیست که با دوستان نمیسازی | |
من از فراق تو بیچاره سیل میرانم | مثال ابر بهار و تو خیل میتازی | |
هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم | که گر به قهر برانی به لطف بنوازی | |
تو همچو صاحب دیوان مکن که سعدی را | به یک ره از نظر خویشتن بیندازی |