سعدی (غزلیات)/تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی) از سعدی |
' |
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی | دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی | |
ملامتگوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد | در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی | |
به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را | تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی | |
چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید | مرا در رویت از حیرت فروبستهست گویایی | |
تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی | که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی | |
تو صاحب منصبی جانا ز مسکینان نیندیشی | تو خواب آلودهای بر چشم بیداران نبخشایی | |
گرفتم سرو آزادی نه از ماء مهین زادی | مکن بیگانگی با ما چو دانستی که از مایی | |
دعایی گر نمیگویی به دشنامی عزیزم کن | که گر تلخست شیرینست از آن لب هر چه فرمایی | |
گمان از تشنگی بردم که دریا تا کمر باشد | چو پایانم برفت اکنون بدانستم که دریایی | |
تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش | مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی | |
قیامت میکنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن | مسلم نیست طوطی را در ایامت شکرخایی |